صفحات

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

داستان‌نویسی تحت وب و سرفه‌های خشکی که آرام نمی‌-شوند



نقدی است که سال ۸۸ بر رمان نفس تنگی در روزان منتشر کردم، نفس تنگی سومین رمان منتشر شده‌ی نویسنده‌ایست به نام فرهاد حیدری گوران. مهم‌تر از همه چیز اینکه این رمان ساختار چینشی دارد و لایه‌های مختلف روایت روی هم قرار گرفته‌اند. در بخش دوم آن اروند میریزد به وب و حروف سایبرنتیک می‌‌شوند اما نهایتن در بخش بعدی به گورستان مجازی می‌‌رسد.
این رمان یک پسا حجم است، ماری است که در خواب الکل خفته است. طرح این رمان در فضای مجازی اتفاق می‌‌افتاد، جایی که محور جانشینی زبان جایش را به "لینکینگ" می‌‌دهد.
نفس‌تنگی تمام تلاش خود را می‌‌کند تا به سوی ابر متن پیش رفته و بینامتنیت را بصورت بیناوبیت (اینتروب) ارائه کند. معماری پسامدرن آن به نوعی معماری پسامدرن است در واحد جمله و پاراگراف ... این رمان در واقع به پایان نمی‌‌رسد بلکه لینک می‌‌شود به تاریخ اسطوره.
جهت اطلاع بیشتر رمان نفس تنگی اثر فرهاد حیدری گوران را از کتاب فروشی‌های معتبر تهیه بفرمائید ... نفسش تنگ است خس خس می‌‌کند و تمام خلط‌های آشفته به مرگ ... نفسش تنگ است.

۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

بیش از ۵۰ هزار تفنگدار دریایی آمریکا به تهران حمله کردند



امیرمحسن محمدی: اسمش فرمانده بلک‌برن است، چیزی شدیدتر از بلک واتر. به همراه ۵۰ هزار نیروی کماندو برای یافتن یک چمدان هسته‌ای به تهران حمله کرده‌اند و توی خیابان‌ها و کوچه‌های پایتخت گلوله و موشک شلیک می‌‌کنند. پیدا نمی‌‌کنند، منفجر می‌‌شود و با تانک و زرهپوش و هواپیما به سراسر کشورمان حمله می‌‌کنند و نهایتأ با ورود چترباز‌های ارتش روسیه این جنگ، جهانی‌ می‌‌شود.
برای ساختن بازی کامپیوتری بتفیلد ۳ حدود ۱۰۰ میلیون دلار هزینه شده است، این بازی در ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱ همزمان با افزایش چشمگیر تهدیدات نظامی علیه ایران ساخته شده است.
آنها به دنبال سلیمان هستند، شخصی‌ که نامش را تروریست نابغه و دوجانبه‌ی ایرانی‌- روس گذاشته‌اند، متاسفانه همانگونه که جنگ با ایران در خاک سوریه اتفاق افتاد جنگ با روسیه نیز در خاک ایران اتفاق می‌‌افتاد و صدها هزار نفر از سراسر جهان همین لحظه دارند در خیابان‌های تهران به همی‌ چیز شلیک می‌‌کنند.

برای دیدن ویدئوهای جنگ در تهران اینجا و اینجا را کلیک کنید.

در همین زمینه بخوانید:

خبر فوری: هزاران نفر از نیروهای ناتو به مناطقی از بغداد حمله کردند

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

ریشه‌ی زبان ما در حومه‌ی پاریس!


امیرمحسن محمدی: مطلبی که سال ۱۳۸۵ در روزنامه شرق و در مورد یکی‌ از کتاب‌های ژیلبر لازار منتشر کرده بودم. لازار یکی‌ از اصلی‌‌ترین زبانشناس‌های فارسی‌ است که که پایان‌نامه‌ی دکترایش را در مورد شکل گیری زبان فارسی‌ نوشته و تحقیقات عظیمی‌ در زمینه‌ی زبان فارسی‌ ما قبل کلاسیک دارد. او بیش از چهل سال در دانشگاه سوربن و سایر دانشگاه‌های فرانسه زبانشناسی ما را تدریس کرده است.

ژیلبر لازار (گیلبرت لازارد) استاد راهنمای دکتر علی‌ شریعتی‌ و همسرش پوران شریعت رضوی بوده است و در یکی‌ از کتاب‌هایش غیر از این کتاب موجود (به نقل از مضمون) می‌‌گوید: علی شریعتی‌ بر خلاف پوران که به رساله خود در مورد گلستان سعدی شدیدا علاقه‌مند بود، هیچ علاقه‌ای به موضوع رساله خود نداشت.

سالها بعد تقی‌ به توقی خورد و عده‌ای از ایرانیان کوچ دسته جمعی‌ کردند به پاریس، اما آنها بجای یافتن او و ثبت و انتشار دوباره‌اش و یا جستجوی سوژه‌های ناب همچنان بصورت مخفی‌ و علنی از زاویه‌ها و برجستگی‌های خانواده‌ی هاشمی رفسنجانی آویزان بودند و استاد را فراموش شد، چون اینها همه‌گی‌‌  اکثرا فعالین دانشجویی و سیاسی و حقوق بشر و مسلمانان و غیره‌ای بودند که چون راه دیگری نبود جورنالیست شدند ( به مدّ جیم)  ... و در ضمن صراحتاً بگویم حال تایپ کردن متن مطلب فوق را هم ندارم.

هیمالیا دوباره قربانی گرفت


امیرمحسن محمدی: صبح زود در ارتفاع ۷ هزار متری. تصویر یکی‌ از کوهنوردانی است در کمپ مونت مانسلو که دیروز ۲۳ سپتامبر توسط تیمهای امداد کوهستان نجات پیدا کرد. ۹ کوهنورد کشته و ۶ نفر هنوز مفقود هستند. این کوهنوردان که دچار حادثه‌ی بهمن شده اند اکثرا فرانسوی و آلمانی هستند، از میان آنها ۱۰ نفر جان سالم بدر بردند و امدادگران در تلاش برای نجات ۷ کوهنورد دیگر هستند. ۲۳۱ کوهنورد از تیم‌های مختلف مشغول صعود بودند که بهمن آمد. لیلا اسفندیاری هم جنون ارتفاع و صعود داشت، لیلا اسفندیاری را نشناختیم وقتی‌ سقوط کرد.
*عکس از آسوشیتد پرس.

۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

و استاد نینواز دیگر کسی‌ را نبوسید


امیرمحسن محمدی:  مرا ببوس را با صدای نینواز بشنویم، نمی‌‌دانم گلنراقی اول آن را خوانده یا نینواز ... نینواز، استاد نینواز در قیام قهرمانانه‌ی بالحصار در سال ۱۳۵۸ شمسی‌ شرکت کرد و جسدش پیدا نشد. داستان این بود: بعد از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷، سازمان مارکسیست - لنینیست - ماوئیستی "رهایی افغانستان" قیام کرد و پس از معرفی کردن حزب دموکراتیک خلق افغانستان به عنوان رویزیونیست و مزدور شوروی، به شکل فجیعی توسط جریان حاکم سرکوب و کشتار شد.


 نشریه تئوریک آن به نام مشعل رهایی یکی‌ مشهورترین و پربار‌ترین نشریات خاورمیانه در میان سوسیالیستهاست، هزاران نفر از قربانیان چپ گرا در پولیگونهای زندان پلچرخی به دست جوخه‌های مرگ تیرباران شدند و استاد نینواز هم یکی‌ از آنهاست ... آنها قبر ندارند ... آنها خاوران ندارند ... بعد از آن هم به دلیل اینکه سازمان رهایی افغانستان یک آلترناتیو بود تعداد زیادی از کادر‌های آن به دست، مجاهدین افغان و نیروهای گلبدین حکمتیار و نیروهای برهان الدین ربانی و سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان ترور شدند، این جریان در افغانستان هنوز زنده و پایدار است. زنده باد افغانستان.
برای شنیدن موسیقی‌ مرا ببوس با صدای استاد نینواز اینجا را کلیک کنید.

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

داستان کوتاهی از من بعد از ۹ سال که هنوز نمی‌‌نشست

امیرمحسن محمدی: همیشه کارهای قدیمی‌ عذاب آور و کابوس نیستند، این را که دیدم چهار فصلم بهاری شد. پر از شعر و شور، مثل جوانیِ‌ هر کسی‌ در ۹ سال پیش بود در خرداد ۱۳۸۲، روزنامه عصر کارون، شماره‌ی سی‌ و هفتم.
 بیست و یکی‌ دو سالم بود و این داستان‌های کوتاهم هنوز در همان کشویی خاک گرفته‌ای که پیشتر گفتم جا مانده اند. وقتی‌ شیخ و شازده نبود و وبلاگ سرگیجه را می‌‌نوشتم، متنی که جنسیت در آن‌ هنوز دوگانه و سیال است و یک آن‌ تمام شکل‌های قدیم و جدید را جنی‌ می‌‌کند ... آن‌ مردها ... آن‌ مردها که نرینگی می‌‌کنند، آن‌ مردها که پشت به ما پاهایشان را اندکی‌ باز می‌‌کنند و ادرارشان تمام کوچه‌ها را فرا می‌‌گیرد، آن‌ مردهایی که ادرار گرم و خونینشان را در تمام کوچه‌ها فرو می‌‌برند. این را که دیدم حس‌های گم شده و خفته‌ای فوران کرد و دوباره می‌‌نویسمش، دوباره داستان می‌‌نویسم.


اینجا جایی برای نوشتن نیست

شکمش را با دو دستش گرفته بود، این قسمتی‌ از دنیاست که به حدس‌ها و گمان‌ها مربوط است و سرش درست بین من و مناظر اطراف قرار داشت، با همان چکمه‌ها و همان دستهای همیشگی‌ که از پهلوی رانهایش ادامه می‌‌یافت، کسی‌ مدام در می‌‌زد و ما خیره به چهره‌اش مانده بودیم.

از پشت در گفت همیشه کسی‌ می‌‌آید و همیشه کسی‌ می‌‌رود، لااقل بفرمائید تو! هرکجا نشسته‌اید من و همسرم نشسته‌ایم روبروی گلدانهای خالی‌ و همیشه هوا ابری می‌‌ماند. جملاتش کاملا درست بود و مرا به زمین خیره کرد، من به زمین خیره شدم و شکمم را دیدم که مدام می‌‌خزید و سعی‌ می‌‌کرد خودش را به شکل سینه استحاله کند.

 من مدام نشسته‌ام و او معشوقه ایست که من همیشه به او فکر می‌‌کنم، در داستان‌هایم همیشه دامنش فراگیر است، با همان مو‌های آویخته از پشت و خال و خطی‌ که از عارضش می‌‌تراود، من عاشق او هستم، به او گفتم عزیزم وقتی‌ آرایش می‌‌کنی‌ برایم عزیز تر از همیشه هستی‌، گفتم عطر زنانه‌ای که به خود می‌‌زنی‌ مرا با بشقاب‌های "سِور" مادرم زنده می‌‌کند و شمیمت دربار فرانسه‌ی قدیمه را در خود فرو می‌‌برد، من با او هیچ مشکلی‌ ندارم، او همیشه زیبا‌ترین آدم دنیاست و خوب‌ترین هم.

 مادرم می‌‌گفت خوب نیست دختر دیر به خانه بیاید، شهر این روزها خیلی‌ نا امن شده و من هروقت دیر می‌‌کردم مورد غضب پدرم قرار نمی‌‌گرفتم. شب‌های مسجد‌سلیمان شبهای قشنگی‌ بود، حتا قشنگ تر از بریم آبادان، من هر روز عصر یک پیرا‌هن جدید بدون آستین می‌‌پوشیدم، موهایم را مثل الیزابت تایلور آرایش می‌‌کردم چون او بازیگر مورد علاقه‌ی من بود، چشمهایم را آرایش یاسی رنگ می‌‌کردم و اندکی‌ ماتیک صورتی‌ و حکایت عشق و حکایت عشق که یکی‌ بود، یکی‌ نبود، زیر گنبد کبود، تو شدی قصه‌ی عشق، وقتی‌ عاشقی نبود، تو سرآغاز منی‌ از همیشه از هر چشم مرا نگاه کن که عسل از تو می‌‌تراود. لباسم کمی‌ کوتاه بود ولی‌ نه آنچنان که هجوم نگاه‌ها مرا بیازارد و با او تا دیروقت عطر تنمان را با کازینو‌ها در هم می‌‌آمیختیم. شب‌ها که به خانه می‌‌آمدم نگران هیچ چیز نبودام، نه نگران دیر آمدنم، نه نگران روی الکل یا بوهای دیگری که از تنم متصاعد می‌‌شد، تنها کوچه‌ای که به خانه‌هایمان منتهی‌ بود شب‌ها سرشار از مرد می‌‌شد، مردهایی که ایستاده بودند. پاهایشان را اندکی‌ باز نگاه داشته بودند، من این مسیر را خیلی‌ سریع می‌‌آمدم، زنگ در را می‌‌زدم، پدرم به باغ می‌‌آمد و در را سریع باز می‌‌کرد. بعد از سلام چفت در را خودم می‌‌بستم، پدرم آن‌ موقع می‌‌گفت "شب بند".

آن‌ روزها زیاد متعصب نبودم و اگر کسی‌ با چشمهای هیزش از جلوی ما رد می‌‌شد تنها لبخند می‌‌زدم، آخر زیبایی چیز دیگری بود که من به هیچ قیمتی حاضر به ندیدنش نبودم، لباس باز او، تکان‌های سینه‌هاش همیشه قسمتی‌ از درونم را بزرگ می‌‌کرد، آنچنان که تمام تنم را فرا می‌‌گرفت، عطر زنانه از زند‌گی‌ام‌ دور نمی‌‌شد، به یاد شب‌هایی که با هم در هم می‌‌آمیختیم، هنوز گوشه‌ی لبهایش را به یاد می‌‌آورم هنگامی که با لبهایم خراش می‌‌یافت، بر می‌‌گشتم همه‌ی وجودم با زنگ تلفن، همه‌ی وجود ملتهبم انتظار کسی‌ را می‌‌کشید.

امروز باد می‌‌آید، زیر آفتاب باد را می‌‌فهمی‌ و اگر باران بیاید دنیا زیبا می‌‌شود ولی‌ نمی‌‌آید، من با دو دستم شکمم را گرفته‌ام و او به من زل زده است، می‌‌گوید "بلند شو لاا عقل ببین این یارو چی‌ می‌‌خواد؟ در رو از پاشنه در آورد!" من واقعا نمی‌‌توانستم، تنها لبخند زدم و گوشه‌ی لبهایم را به هم فشردم، اصلا نمی‌‌توانست بنشیند، با انرژی بسیار زیادی که نمی‌‌دانم از کجا آورده بود خلوت ما را به هم می‌‌آمیخت، دست‌هایم را دراز کردم، دست‌های او کاملا گلدان را پوشانده بود، روی خاک دیگر نمی‌‌آمد "خانم‌ها آقایان! نکته‌ی بسیار مهمی‌ را می‌‌خواستم با شما در میان بگذارم اما از اینجا نمی‌‌شود، همانطور که می‌‌دانید هوا بسیار آلوده است". شکمش را رها کرد ولی‌ هنوز در می‌‌زد، با تمام انرژی که در دست‌هایش داشت بند چکمه‌هایش را باز کرد و دوباره بست، خیره به ما نگاه می‌‌کرد ولی‌ چیزی نمی‌‌گفت.

من نوشیدن چایی را اصلا دوست ندارم، ولی‌ او دارد؛ خصوصأٔ چایی غلیظ که واقعا شکمم را به هم می‌‌ریزد، اما این موضوع هیچ فاصله‌ای بین من و او نمی‌‌اندازد.من او را دوست دارم و هوایی آغوشش مرا با خود می‌‌برد، با روی تند عرق و اقتدار زیبایی که حاکم می‌‌شود، آغوش تو زیبا‌ترین مأمن دنیاست، آنجا که اندام عرق کرده و خطی‌ ات مرا احاطه می‌‌کند، و حکایت عشق، که یکی‌ بود، یکی‌ نبود، زیر گنبد کبود، تو شدی قصه‌ی عشق، وقتی‌ عاشقی نبود، تو سرآغاز منی‌، از همیشه از هر چشم مرا نگاه کن که عسل از تو می‌‌تراود، آنجا که من با شرم به زمین خیره می‌‌شوم و گوشه‌ی لب‌هایم می‌‌خراشند، وقت درست در چشم‌هایم خیره می‌‌شوی، آن چشم هایت، آن‌ چشم‌های نازنین تو بودند که در سینه‌ام نشستند و شکل هایی تازه شکل گرفتند، به من گفتی‌ این چایی آنی‌ دارد، دم می‌‌کند و یک آن‌ تمام شکل‌های قدیم و جدید را جنی‌ می‌‌کند، در هوای مه‌ آلود و در هوای مه‌ آلود پارک، زیر پیراهنش مرا برای خودم می‌‌خواست، او که همیشه چشم هایی عاشقانه دارد و عظیم‌ترین روحی‌ است که تا کنون دیده‌ام، وقتی‌ دست همدیگر را می‌‌گیریم، وقتی‌ دست می‌‌زنیم، چیزی درون من وسعت می‌‌گیرد و من او را عاشقانه دوست دارم، همیشه عاشقانه، وقتی‌ در هم می‌‌آمیزیم و گوشه‌ی لبهایمان می‌‌خراشند، حتا وقتی‌ به خانه بر می‌‌گردم و آن‌ مردها، آن‌ مرد‌ها که نرینگی می‌‌کنند، آن‌ مردها که پشت به ما پاهایشان را اندکی‌ باز می‌‌کنند و ادرارشان تمام کوچه‌ها را فرا می‌‌گیرد، آن‌ مردهایی که ادرار گرم و خونینشان را در تمام کوچه‌ها فرو می‌‌برند، آن‌ مردها، آن‌ مردها هم مرا از او جدا نمی‌‌کنند، از او که برایم حکایت عشقی‌ بود و عسل از او می‌‌تراوید.

شکمش را با دو دستش گرفته بود، درست با دو دستش، این قسمت از دنیا همیشه مرا خیره می‌‌کند، و کسی‌ که بین من و مناظر اطراف قرار گرفته مدام جابجا می‌‌شود، هنوز جملاتش درست بود، شکمش را جابجا کرد و گفت:  "امروز باد می‌‌آید، اگر باران بیاید دنیا زیبا می‌‌شود، من با دو دستم شکمم را گرفته‌ام و به تو زل زده‌ام، لااقل بلند شو و ببین چه می‌‌خواهم، دست‌هایم را نمی‌‌بینی‌؟"
- بلند شو جون من ببین چش شده؟ شاید با چند استکان چایی مشکلش حل بشه!
- تو می‌‌خواهی مرا تنها بگذاری، باور کن دست‌هایم عادت کرده‌اند برایت گل بچینند، بیا، تمام کوچه‌ها را شسته‌ام، بیع که فعل رفتن شُل شده! ... من اشتهائی زیادی دارم، خوابم هم خوب است، فقط گونه‌ای کشیده دارم.

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

دردناک‌ترین ترولی که علیه زنان ساخته شد


امیرمحسن محمدی: ترول شکل غیر‌رسمی‌ تولید هنری مجازی است (اگر بتوان اسم آن‌ را هنر گذاشت). ایجاد چیزی که تولید کننده‌اش باقی‌ نمی‌‌ماند، ترول‌های سیاسی هم تا کنون موفق نبوده‌اند اما نکته اینکه شخصیت اصلی‌ آن‌ در حال حاضر معروف‌ترین چهره‌ی تجسم شده موجود است در فضای غیر رسمی‌. انگیزه‌ای که این تصویر را منتشر کردم این بود که این ضد زن ‌ترین ترولی بود که تا کنون دیده‌ام. نه به دلیل محتوایش که عاشقی در حال خشونت کردن است تا میزان پاسخ معشوقش را دریابد، بلکه مخاطب عام در گوشه‌ی سمت چپ بالای صفحه: چشم پوشانده و لبخند شادی می‌‌زند، راضی است. نکته‌ی دیگر اینکه معشوق مورد نظر لباس جذاب و کوتاه پوشیده بود با کمری باریک و شکمی که توی تصویر نیفتاده است. معشوق گل آفتابگردان است، در مقابل آفتاب جامعه: مرد در مقابل وجدان عمومی‌. اسیدپاشی چیست؟ چرا قتل‌های ناموسی اتفاق می‌‌افتاد؟ وقتی‌ هستی‌، زندگی‌، زیبایی از شخص گرفته می‌‌شود، توی این تصویر مرد مورد نظر دختر را از موهایش زمین زده جامه می‌‌خندد و شادی می‌‌کند، موهایش کنده شده و در تمام تصویر پاشیده است، چشم می‌‌پوشاند و خط‌های سیاه گیسو گیسو ... پاشیده روی دردهای مربع تصویر و ضجه می‌‌کشد در سکوت. و عشق به هر آینه هر زمانی‌ منسوخ می‌‌شود.

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

رهبر جبهه‌ چپ روسیه برای چهارمین بار در دوسال اخیر بازداشت شد


امیرمحسن محمدی: اسمش سرگئی اودالتسوف است، رهبر ۳۵ ساله‌ی جنبش جبهه‌ چپ، از چهره‌های اصلی‌ مبارزات خیابانی علیه حکومت پوتین و یکی‌ از جنگنده‌ترین مبارزان سیاسی امروز. روز گذشته حدود ۱۰۰ هزار نفر از مخالفین حکومت روسیه و فعالین چپ به خیابان‌های مسکو باز گشتند تا تا انقلاب همچنان در جریان باشد اما متاسفانه مجددا برای چهارمین بار اودالتسوف و همراهانش توسط پلیس روسیه بازداشت شده‌اند.
سرگئی ادالتسوف از دسامبر ۲۰۱۱ تا ماه می ۲۰۱۲ مجموعاً سه مرتبه بازداشت شد و بازداشت این رهبر سیاسی اعتراضات و انعکاس‌های فراوانی در میان فعالین و رسانه‌های جهان داشته است، تا جایی که سازمان عفو بین‌الملل او را "زندانی عقیدتی" نامید.
در فوریه‌ی ۲۰۱۲ و همزمان با انتخابات روسیه این گمانه زنی‌ وجود داشت که اودالتسوف به عنوان رهبر حزب کمونیست فدراسیون روسیه انتخاب شود، در جریان اعلام نتایج انتخابات تقلب آمیز پارلمانی در روسیه، سرمایه داری ملی‌ حاکم یعنی حزب روسیه متحد با ۴۷ درصد اول و حزب کمونیست روسیه با ۱۹ درصد دوم شده بود.
اودالتسوف با یک روزنامه نگار چپ‌گرا ازدواج کرده است و به همراه همسرش در ادبیات سیاسی روسیه "زن و شوهر انقلابی‌" نامیده می‌‌شوند.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

هیچ مداخله‌ای برای دوست داشتن بشر نیست



امیرمحسن محمدی: تصویر فاجعه‌ی حمله‌ی موشکی رژیم بعث عراق به یکی‌ از مدارس شهر آبادان است، در اوج جنگ تعداد ۳۰۰ فروند موشک اسکات ساخت اتحاد جماهیر شوروی که توسط کشور آلمان تجدید ساختار شده بود به ارتش صدام تحویل داده شد.

این موضوع غیر قابل انکار است که در بحبوحه‌ی جنگ سرد کشور‌های بزرگ آن زمان تمام حمایت تسلیحاتی خود را از عراق کردند و متاسفانه شمال غربی و جنوب غربی ایران بین دو ابر قدرت شرق و غرب تقسیم شده بود.

به گفته‌ی مقام‌های عراقی پس از اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین ۱۶ هزار صفحه سند از همکاری تسلیحاتی غرب با رژیم بعث عراق به دست آمده است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

تصویری به یاد ماندنی از اعتصاب امروز معلمان در ملبورن


امیرمحسن محمدی: بیش از ۵۰ هزار نفر از معلمان ۴۰۰ مدرسه‌ی شهر ملبورن را تعطیل کردند و به خیابان آمدند تا بزرگ‌ترین اعتصاب معلمان در تاریخ ویکتوریا را رقم بزنند.
 بسیاری از آنها وابسته به اتحادیه مستقل آموزش و پرورش و چند اتحادیه دیگر بودند و به عدم افزایش دستمزد و تعدیل نیرویی کار و سیاست‌های لیبرالستی دولت علیه آموزش و مدارس عمومی‌ اعتراض داشتند. نهایتن قرار بر‌ای شد که هر ۳ ماه یک بار تا رسیدن به خواسته‌هایشان مدارس ایالت ویکتوریا را تعطیل کنند، سیستم آموزش عمومی‌ استرالیا متحول خواهد شد.
به چهره‌ها دقت کنید، متاثر و بر افروخته هستند، وقتی‌ توده‌‌ها کنار هم می‌‌ایستند تازه به قدرت خود آگاه می‌‌شوند، وقتی‌ ناباورانه به یکدیگر نگاه می‌‌کنند که ما بیشماریم و می‌‌توانیم ... هیچ بودگانی که همه چیز می‌‌شوند.

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

کشف اتفاقی جدیدم در نیم ساعت گذشته


ماش رو می‌‌گذاری بپزه، بعد باید یادت بره برش داری و اینقدر بپزه که خمیر بشه، اون وقت به جای پلو‌ماش درست کردن، توش گوشت چرخ‌کرده و رب و ادویه‌جات و تشکیلات می‌‌ریزی خوب سرخ می‌‌کنی‌ و به جای مایع ماکارونی می‌‌ریزی روی پاستا ... فوق‌العاده میشه، یعنی‌ باید از این بخورین تا بفهمین چی‌ می‌‌گم، نشد از این ماشِ نایاب در غربت دل بکنم خلاصه ولی‌ یعنی‌ خلاقیتم تو حلق خودم!

۱۳۹۱ شهریور ۱۱, شنبه

برای محمد مُرسی و خطاب به شخص تو، بله تو!



مُرسی را که می‌‌بینی‌ یک عده دنبالش هوار می‌‌کشند، از چپ‌های حل شده در مین‌استریم مدیای رسمی‌ آمریکا (رادیوفردا و صدای آمریکا) تا اصلاح طلبانی چون آقای ... که از جریان واپسگرای اخوان‌المسلمین با واسطه حمایت کردند.

اخوان المسلمین سقوط است، جریانی که هیچ نقش انقلابی‌ در مصر نداشته است، در بسیاری از فرخوان‌های مردمی برای میدان التحریر این تنها اخوان بود که جدا می‌‌ایستاد، حالا شده جریان رسمی‌ و دولت، متاسفانه امپریالیسم موفق بوده است.

و باز متاسفانه تا میگویی امپریالیسم داد بخشی از اصلاح طلبان و همچنین مخصوصا بخش متشکل دانشجویان لیبرال که بر اساس توضیح رسمی‌ سایت چراغ آزادی، بودجه‌ی بنیاد امریکائی اطلس را می‌‌گیرند تا به چپ‌ها فحش بدهند در می‌‌آید، اما ما کوتاه نمی‌‌آیم، اگر غیر از این بود در مقابل اسلام سیاسی جمهوری اسلامی نشسته بودیم و سکوت می‌‌کردیم.

 شکی‌ نیست که یکی‌ پدرخوانده‌های اصلی‌ بنیادگرایی اسلامی در منطقه و یکی‌ از آبشخورهای تاریخی بسیاری از متفکران جمهوری اسلامی ایران همین اخوان المسلمین است، در مورد مواضع مخالف مُرسی که امروز اتفاق می‌‌افتد البته باید یک سری نکات را در نظر داشت، اینکه مُرسی پاسخگوی دولت و مجلسی است که چند حزب مختلف در آن شرکت کرده‌اند و نماینده‌ی انحصاری اخوان المسلمین نیست، از طرف دیگر تبار این مخالفتی که می‌‌کند از جنس مترقی نیست، بحث درگیری میان شیعه و سنی است که این روز‌ها در منطقه بالا گرفته است، در هر صورت این اخوان المسلمین نبود که آن میدان را التحریر کرد.